پیرمرد ودختر...
|
|
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگیرمرد از دختر پرسید :
غمگینی؟نه
مطمئنی ؟نه
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
چرا ؟چون قشنگ نیستم
قبلا اینو به تو گفتن ؟نه -
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم...
- راست می گی ؟
- از ته قلبم ....آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!
.jpg)
...
نظرات شما عزیزان:
|
شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, |
|
|
|